دلخوشی های کوچک زندگی -هفت ویک57290
شاد بودن و لذت بردن از زندگی، اصلا و ابدا به یه زندگی لوکس و پر زرق و برق منحصر نمی شود ، و اصولا بالا بودن میزان ثروت و امکانات لزوما منجر به لذت بردن از استفاده کردن از اونها و شاد بودن و راضی بودن از زندگی نمی شود در ادامه خوشی ها و لذت های کوچک را برای شما خواهیم گفت
دلخوشی های کوچک یعنی در عین همه نداشتنها
یک برگ پاییزی را بگذاری در میان کتابهایت برای یادگاری
دل آدمی ...چه گرم می شود
گاهی ساده... به یک دلخوشی کوچک...
به یک احوالپرسی ساده...
به یک دلداری کوتاه ...
به یک "تکان سر"...یعنی...تو را می فهمم...
به یک گوش دادن خالی ...بدون داوری!
به یک همراهی شدن کوچک ...
به حتی یک همراهی کردن ممتد آرام ...
به یک پرسش :"خوبی؟"
به یك جمله زیبا :" مراقب خودت باش"
به یک دعوت کوچک به صرف یک فنجان قهوه !
به یک وقت گذاشتن برای تو...
به شنیدن یک "من کنارت هستم "...
به یک هدیه ی بی مناسبت ...
به یک" دوستت دارم "بی دلیل ...
به یک غافلگیری :به یک خوشحال کردن کوچک ...
به یک نگاه ...
به یک شاخه گل...
دل آدمی گاهی ...چه شاد می شود...
به یک فهمیده شدن ...درست !
به لبخند!
به یک سلام !
به یك خدانگهدار!
به یک تعریف به یک تایید به یک تبریک ...
و ما چه بی رحمانه این دلخوشی های
کوچک و ساده را از هم دریغ میکنیم...
و تمام محبت و دوست داشتن مان را گذاشته ایم کنار تا....
به یک باره همه آنها را پس از مرگ نثار هم کنیم ...
خداوندا قرارم باش.
یارم باش.
جهان تاریکی محض است.میترسم.
کنارم باش
رفیقِ جان!
درد و بلا از تو دور باشد...
غم و غصه از تو دور باشد...
دور باشد تمام اتفاقات تلخی که
روح نرم و نازک تو را خراش میدهد!
کاش خدا دستش را دراز کند و
نزدیکتر شود...
که گرمای وجودش،
یخِ تمام دلخوشیهایت را باز کند...
آرامش عضوی از وجودت باشد
و هیچ اضطرابی، قلب بزرگت را نلرزاند...!
رفیقِ جان!
حال تو خوب باشد...!
خوب رفیق...خوب !
دلخوشی یعنی: چای زعفرانی داغِ داغ
دلخوشی یعنی: یک فنجان کاپوچینو یا هات چاکلت
دعا میکنم...
زیر این سقف بلند...
روی دامان زمین...
هر کجا خسته شدی...
یا که پر غصه شدی...
دستی از غیب به دادت برسد...
و چه زیباست که آن دست خدا باشدو بس...
هنوز دلخوشی های کوچیکی هست
که باعث میشه لبخند بزنی.️
خدایا شکرت
دلخوشی یعنی: یه فیلم خوب ببینی
دلخوشی یعنی: نوشتن مطلبی که بعدا خودت از خوندنش حسابی کیف کنی
دلخوشی یعنی: صدای زنگ زدن مادرت به گوشی موبایلت
گاهی آنقدر عذاب می کشی و آنقدر به نقطه ی ذوب و انجماد مداوم می رسی ؛ که سنگِ صبر و طاقتت می شکند ، ناگهان قید همه چیز را می زنی و بی خیالِ خواستن ها ، داشتن ها و رسیدن ها می شوی ...
از این نقطه تا نقطه ی بی تفاوت شدن به چیزها و آدم هایی که روزی برای داشتن و به دست آوردنشان آسمان را به زمین می دوختی ؛ راه زیادی نیست .
به این نقطه که رسیدی ؛ یادگرفته ای که نه هیچ چیز و نه هیچکس ارزش این را ندارد که بخاطرش به خودت سخت بگیری و لحظه ها را به کامِ احساست تلخ کنی ، آسوده و آرام ، در جاده ی زندگی ات قدم می زنی ؛ بی آنکه به فکرِ بی مهریِ کسی باشی و در حسرتِ نداشتنِ چیزی ...
اهمیت نمی دهی به خیلی چیزها ... دلخوشی های ساده ی هرروزه ات را در آغوش می گیری و با تمامِ هوش و منطق و حواست ؛ در آرامشی تدریجی ، زندگی می کنی .
دلخوشی یعنی: توی اولین باری که بولینگ بازی میکنی، با یک ضربه همه رو بندازی و Strike کنی!
زندگی دفتری از خاطره هاست...
یک نفر در دل شب...
یک نفر در دل خاک...
یک نفر همدم خوشبختی هاست...
یک نفر همسفر سختی هاست...
چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد...
ما همه همسفریم...
تو آخرین بازماندهی دلخوشیهای منی،
"برایم بمان لطفا!"
هرچیز که
و هرکس که دوست داشتهام،
آدمِ من نبوده.
یاد گرفتهام چشمپوشی کنم،
از چیزها و آدمها و دلخوشیها... .
یاد گرفتهام بپذیرم که خیلی چیزها قابل تغییر نیست،
خیلی چیزها و آدمها را نمیشود داشت
و من دست برداشتهام از خواستنهای بیهوده.
اما تو فرق داری،
تو را نیاز دارم.
تو را نیاز دارم برای اینکه خوب باشم،
برای اینکه شبها زودتر بخوابم
و روزها زودتر بیدار شوم،
برای اینکه بیشتر حواسم به خودم باشد،
بیشتر تلاش کنم و بیشتر موفق باشم.
عشق، مطمئنترین آرایش دنیاست
و من میخواهم از همیشه زیباتر باشم.
تو را نیاز دارم "ایآخرین بازمانده!"
"برایم بمان لطفا...
دلخوشی یعنی: خدا که هست…
دلخوشی یعنی: از پیرمرد فروشنده سره چهار راه، دستمال کاغذی بخری
هنوز هیچ دیدگاهی درج نشده است. شما اولین باشید!