شعر خاص و ناب _هفت ویک53823
آبی تر از آنم که بی رنگ بمیرم
از شیشه نبودم که با سنگ بمیرم
من آمده بودم که تا مرز رسیدن
همراه تو به فرسنگ بمیرم
یک جرأت پیدا شدن و شعر چکیدن
بس بود که با آن غزل آهنگ بمیرم
فرصت بده ای روح جنون تا غزل بعد
در غیرت من نیست که در ننگ بمیرم
تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبم
شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیرم
ــــــــــــــــــــ
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
فکر کن تشنه یک لحظه نگاهش باشی
برود با کسی و چشم به راهش باشی
فکر کن قصد کند دشمن جانت بشود
و تو سرباز ترین مرد سپاهش باشی
مثل سرباز زمین خورده رهایت بکند
تا نفس هست ولی پشت و پناهش باشی
دیگری دست به دور کمرش حلقه کند
تو ولی شیفته ی صورت ماهش باشی
پیش چشم همه لب روی لبش بگذارد
آرزو داشته باشی که گناهش باشی
فکر کن معتقد خوشگذرانی باشد
و تو با چشم تر و بغض، گواهش باشی
گریه ات کاسه اشکی بشود پشت سرش
برود با کسی و چشم به راهش باشی
ـــــــــــــــــــــ
حضرت یار! اجازه ست دچارت بشوم؟
دوست دارم همه ی دار و ندارت بشوم
آمدم گرد غم از صورت ماهت ببرم
سحرِ روشنِ بعد از شب تارت بشوم
بعد تنهاییِ یک عمر زمستانِ سیاه
رویش عشق شوم،فصل بهارت بشوم
حضرت جاذبه! مجذوب حیائت شده ام
تو چه کردی که چنین محو وقارت بشوم؟
وارث دلبری از لیلی و شیرین شده ای
به فدای خودت و ایل و تبارت بشوم
صید دل می کنی و کار خودت را بلدی
زن عاشق کش صیاد، شکارت بشوم؟
بغلم کشور امنی ست بیا فتحش کن
سفت و محکم بغلم کن که حصارت بشوم
از نگاه تو غزل، عشق، حیا می بارد
ای به قربان تو و مهره ی مارت بشوم
آس دل دارم و دستم پر حکم عشق است
وقت آن است که پیروزِ قمارت بشوم
آسمان دلت انگار که ابری شده است
روشنای دل من! ماه مدارت بشوم؟
کاش یک روز بیاید که تو بی تاب شوی
هوس من کنی و میل و ویارت بشوم
شانه ی امن پس از گریه ی تلخت باشم
صبر و آرامش و سامان و قرارت بشوم
وقت خوابیدن تو شعر بخوانم با عشق
صحنه ی آخر چشمان خمارت بشوم
دلِ من پیشکشِ نازِ نگاهت ملکـــــــــه!
می شود شاهِ دلت باشم و یارت بشوم؟
ــــــــــــــــــــــ
درگـیر تـردیـدم میـان راه و بیـراهـم
گاهی تو را می خواهم و گاهی نمی خواهم
از دور مثل قله ای سر سخت و مغرورم
افسوس از نزدیک اما کوهی از کاهم
از خود مکدر میشوم وقتی نمی فهمم
در کار خلقت چیستم ... ؟ آیینه یا آهم
در پنجه ات جز قطره های آب چیزی نیست
من یک فریب کوچکم تصویری از ماهم
می خواستم پیغمبرم باشی ولی ای عشق
روزی مسلمان بودم و امروز گمراهم
ــــــــــــــــــ
✨✨ ✨✨
دلم یک دوست میخواهد که اوقاتی که دلتنگم
بگوید خانه را ول کن بگو من کی، کجا باشم؟
امیدی بر جماعت نیست میخواهم رها باشم
اگر بی انتها هم نیستم بی ابتدا باشم
چه می شد بین مردم رد شوی آرام و نامرئی
که مدتهاست میخواهم فقط یک شب خدا باشم
اگر یک بار دیگر فرصتی باشد که تا دنیا -
بیایم دوست دارم تا قیامت در کما باشم
خیابانها پر از دلدار و معشوقان سردرگم
ولی کو آنکه پیشش میتوانم بی ریا باشم ؟
کسی باید بیاید مثل من باشد، خودم باشد
که با او جای لفظ مضحک من یا تو، ما باشم
یکی باشد که بعد از سالها نزدیک او بودن
به غافلگیر کردنهای نابش آشنا باشم...
✨✨ ✨✨
ــــــــــــــــــــــــــ
سهراب کجایی ...
سهراب کجایی که در این وادی غم
سهم احساس به جز یاد خداست
جمله ی خوب و قشنگه
بگذارید که احساس هوایی بخورد
شده است یک اهنگ
بر لب پیرزنی
در خطاب پسرش
که زند ضربه به اندام نحیف مادر همچو تبر
تو ندانی اما .
شاید گذر باد صبا
روزی افتد به دیار روزگار عاشقان
به دیاری که همه
نگی از مهر و محبت دارند
و بیاید ارام این دل غم زده را
با قلموی محبت رنگی از مهر زند☕
ــــــــــــــــــــــــ
جمعه ساکت
جمعه متروک
جمعه چون کوچه های کهنه،غم انگیز
جمعه اندیشه های تنبل بیمار
جمعه خمیازه های موزی کشدار
جمعه بی انتظار
جمعه تسلیم
خانه خالی
خانه دلگیر
خانه در بسته بر هجوم جوانی
خانه تاریکی و تصور خورشید
خانه تنهایی و تفال و تردید
خانه پرده کتاب گنجه تصاویر
اه چه ارام و پر غرور گذر داشت
زندگی من چون جویبار غریبی
در دل این جمعه های ساکت متروک
دردل این خانه های خالی دلگیر
اه… چه ارام و پر غرور گذر داشت …
هنوز هیچ دیدگاهی درج نشده است. شما اولین باشید!